عکس من
من به بی سامانی باد را می مانم و به سرگردانی ابر را

۱۳۸۹/۰۸/۱۹

در کودکی ... حسین پناهی

از این مقدمه ی کتاب مجموعه ی چشم چپ سگ ِ من چند تا از جمله هاش رو دوست داشتم. ارزش خوندن داره ...


در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوش حال باشم یا نباشم ! چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم !
فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره یی بودم که می درخشیدم ! آن روز ها میلیون ها مشغله ی دل گرم کننده در پس انداز ذهن داشتم از هیات گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها ، از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران و ابرها ، از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار ، همه و همه دل مشغولی های شیرین ساعات بیداری ام بودند . اما به سماجت گاوها برای معاش ، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر می شدم . 
گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی های حواس ، توقعم را بالا برد ! توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود ! مشکلات راه مدرسه ، در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه ی عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها ، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد ! 
هر چه بزرگتر شدم به دلیل خود خواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم ! این روزها و احتمالا تا همیشه ، مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند . تلاش می کنم به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان ، آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیز ضمن تشکر و سپاس از همه ی هم نوعان زحمتکش ام که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذاران سالم و ساده ، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنیم ! چرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آن که ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم !
در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم نبودن ، بودن نعمتی است که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است ! ما ، در هیات پروانه ی هستی ، با همه ی توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستنم
برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد ! 
یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلا ما نیست ! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای حد مفهمومی نشسته ایم و همه ی چیزهای تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو می کنیم ! به نظر می رسد انسان آسانسور چی فقیری است که چرخ تراکتور می دزدد ! البته به نظر می رسد ! تا نظر شما چه باشد ؟

هیچ نظری موجود نیست: