عکس من
من به بی سامانی باد را می مانم و به سرگردانی ابر را

۱۳۹۰/۰۶/۲۹

۱۳۹۰/۰۶/۲۷

باد، زندگي، آمدن، رفتن



باد ،
         رفتن بود
زندگي ،
          رفتن بود
آمدن ،
           رفتن بود

انسان و ابر 
   در هزار شكل مي گذرند.


گروس عبدالملكيان

۱۳۹۰/۰۶/۲۳

انسان


من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
تو را دیگرى باید برایت بسازد و تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست ،
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم......
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،
اما همگى جایزالخطا.
اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،
نامت را انسانى باهوش بگذار


گاندی


۱۳۹۰/۰۶/۱۵

از حماقت صادقانه می‌ترسم...

 
خوشه‌های خوش‌طعم اطمینان!
زیر دندان‌های کدامین واقعیت تلخ
له شدید؟
که امروز اعتماد مرا اعدام کردند.
و من میان جمجمه‌های پوک و قلب‌های گندیده
باور کودکی‌ام را گم کردم.
شک!
ای شک فهیم!
مرا در اوج تقدس یک یار، تنها مگذار
من از حماقت صادقانه می‌ترسم.

خاطره حجازي

۱۳۹۰/۰۶/۱۲

پايان سفر


اگر در پايان سفر اينجا مي آرمم
مدفون در اعماق تاريكي،
در پس همه ي برج هاي محكم و بلند،
در پس همه ي كوه هاي پر شيب،
بر فراز همه ي سايه ها خورشيد مي راند،
و ستاره ها تا ابد در آسمان مقيم اند:
نخواهم گفت كه كار روز تمام است
و ستاره ها را وداع نخواهم گفت.


ارباب حلقه ها (بازگشت شاه)
جي. آر.آر تالكين

۱۳۹۰/۰۶/۱۰

عجب موجودات پيچيده اي هستيم...


   
   تا حالا شده خیلی دلتنگ باشی و ندونی چرا دلت این قدر تنگه یا خیلی سر حال باشی یا عصبانی و علت و ندونی؟ انگار از صبح که بیدار میشی حس و حال  اون روزت تعیین شده  اون هم از نوع بی ربط به حال و هوای چند روز قبلت . خیلی وقتا دنبال دلیلش گشتم و مشتی ایده و علت به ذهنم رسیده. شاید به خواب شب قبلش ربط داره. یه مثل هایی هم داریم مثله اینکه میگن " طرف از دنده ی چپ پاشده (حالا یا راست). "   شاید حس ششم داره چیزی رو پیش بینی می کنه ! این ایده مواقعی به ذهن میرسه که حال و حوصله ام بیشتره و حس و حال خیالبافی دارم و جنایی کردن ماجرا رو. که البته این احتمال گاهی جواب میده . یه  وقتا هم که به هیچ نتیجه ای نمیرسم و آخر میرسم به تقدیر...  که مثلا قرار بوده این حال و هوای من  باشه در این روز خاص،  که اصلا با این ایده کنار نمیام... حتی وقتی اون حال و هوای بی دلیلم شادی باشه!  بعد هم کلی حالم  گرفته میشه ...
    گاهی هم می گم اصلا مگه همه چی باید دلیل داشته باشه؟ شاید ایراد اینه که همیشه دنبال علت ماجراها هاییم . و وقتی ادم خودش رو زیادی درگیر این علت و معلول ها میکنه بد تر گیج میشه. اگه این حس و حال رو نشانه در نظر بگیریم ، نه باید بی تفاوت بود  و نه باید بیش از حد دنبالش رفت. و باز می رسیم به جناب تعادل که باید همه جا حضور داشته باشه.
   خلاصه مدتی قبل  به شدت  دنبال دلیلش می گشتم و در گیر ماجرا بودم. بعد هم از اونجا که به نتیجه ی خاصی نرسیدم کم کم به فراموشی سپرده شد. و مثله یه راز باقی موند. تا اینکه که ديروز داشتم  تقویم هام نگاه می کردم و یادی از خاطرات که به یک نتکه ی عجیبی برخوردم، اینکه یک سری روزهای خاص در چندین سال متوالی من حس یکسانی داشتم!  این شد که رفتم سراغ بقیه ی تقویم ها و دفتر های خاطراتم . وجالب ترین علت ماجرا برام روشن شد. اتفاق هایی که در گذشته برام افتاده بوده و برام مهم بوده در زمان خودش . بعضی از اونها رو حتی به یاد هم نمی آوردم چه برسه به تاریخشون. اما گویا تاثیرشون روی ذهن و ضمير ناخودآگاه من پایدار مونده بود . جدا كه موجودات پيچيده اي هستيم....
حیف که فقط تعداد محدودی از این روز های مرموز رمز گشایی شد. اما حداقل از رسیدن به این فکر که تقدیر روحم و در دست داره رها شدم.