عکس من
من به بی سامانی باد را می مانم و به سرگردانی ابر را

۱۳۹۰/۰۱/۰۱

سال نو و حافظ




به جان پیر خرابات و حق نعمت او                     که نیست در سر ما جز هوای خدمت  او
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است                بیار باده که مستظهرم به همت  او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد                     که زد به خرمن ما آتش محبت او
بیار باده که دوشم سروش عالم غیب                   نوید داد که عام است فیض رحمت  او
بر آستانه میخانه گر سری بینی                         مزن به پای که معلوم نیست نیت  او
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست                که نیست  معصیت و زهد بی مشیت  او
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است                  به نام خواجه بکوشیم و فر دولت  او
نمی کند دل ما میل زهد و توبه ولی                    مگر ز خاک خرابات  بود طینت  او


۱۳۸۹/۱۲/۲۷

مرغ شيدا



آتش در دل فکن
برپا کن صد شرر
سوزان کوبان شکن
برکش جامی دگر


زین شام و زین پگاه
جانی دیوانه خواه...


با من (با من)
بیگانه‌ای (بیگانه‌ای)
خویشم خوان و خموش (خویشم خوان و خموش )
زهرش در خون من بادا هماره نوش


در سکوتی ماتم‌افزا
من کناری و مرغ شیدا
با من دل‌خسته گوید
از چه بنشسته‌ای تو تنها


عشق یاری در دل دارم
می‌دهد هر دم آزارم
شکوه‌ها تا بر دل دارم


می‌گریزم از رسوایی
می‌ستیزم با تنهایی
جام نوشین بر لب دارم


مرغ شیدا بیا بیا
شاهد ناله‌ی حزینم شو
با نوایی به روز و شب
هم‌صدای دل غمینم شو


ای صبا گر شنیده‌ای
راز قلب شکسته‌ام امشب
با پیامی به او رسان
رهگذار دل حزینم شو


لحظه‌ای آسمان تو بنگر
چهره‌ی ارغوانی‌ام
با غم عشق او خزان شد
نوبهار جوانی‌ام

لحظه‌ای آسمان تو بنگر
چهره‌ی ارغوانی‌ام
با غم عشق او خزان شد
نوبهار جوانی‌ام
نوبهار جوانی‌ام

آتش در دل فکن
برپا کن صد شرر
سوزان کوبان شکن
برکش جامی دگر (برکش جامی دگر)


زین شام و زین پگاه (زین شام و زین پگاه)
جانی دیوانه خواه...


" محسن نامجو "


دانلود آهنگ

۱۳۸۹/۱۲/۲۶

شادمانی و غم

شادمانی ، چهره بی نقاب اندوه است به معیار دل ؛ و آوای خنده از همان چاه بر شود، که بسیاری از ایام ، لبریز از اشک باشد وچگونه غیر از این تواند بود؟  
در خراش تیغ غم بر پیکر هستی آدمی ، آیینی است ؛ آنکه شکافی عمیق تر تحمل کند، پیمانه شادیش فراختر شود! نه مگر پیاله ای که شراب گوارای خویش درآن جای دهید سوخته جانی باشد، باز آمده از کوزه سفالگران؟ 
به لحظه های شادمانی وسرخوشی، در اعماق قلب خویش نظاره کنید تا که بازیابید، آنچه امروز شما را مسرور دارد آری... همان است که پیشتر زهر غمی جانکاه به کامتان ریخته باشد و در تداوم سیاه تلخکامی باز نگرید تا ببینید که اشک در مصیبت آن می افشانید که روزگاری، سرچشمه شادمانی بوده .  
در میان شما جمعی بر آنند که؛ گستره اندوه، عظیم تر از شادمانی باشد ، و گروهی در مسرت ، عظمتی گسترده تر یابند . اما من اکنون با شما می گویم، این دو را هرگز از یکدیگرجدایی نیست اینان همواره دوشادوش سفر کنند و درآن هنگام که یکی بر سرسفره شما نشسته است دیگری دررختخوابتان آرمیده باشد. 
شما پیوسته چون ترازویید، بی تکلیف در میان اندوه و نشاط و تنها آن زمانی سکون تعادل پدیدار شودکه ازهرچه هستید، تهی شوید . پس خزانه دار گیتی آنگاه شما را برگیرد، تا سیم و زر خود قیاس کند ، لاجرم، کفه ای برآید و کفه ای فروافتد ، تا کدام شادی باشد و کدام غم!

                                                                  جبران خليل جبران  ( كتاب پيامبر)

۱۳۸۹/۱۲/۲۴

 

شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم

 

۱۳۸۹/۱۲/۱۹

اسفند امسال



مي دونين  قشنگ ترين و جذاب ترين خاصيت ِ زندگي  چيه؟ اين كه غافلگيرت مي كنه! و محشر ترين حس اين كه غافلگير بشي!
يه وقتايي وقتي اصلا فكرش رو نمي كني اتفاقايي مي افته كه كلي جالبه. (البته لزوما هميشه +نيستن اين غافلگيري ها!  كما اينكه - هاش هم نمك زندگي ِاما الان مد نظر + هاش ِ)
امسال اسفند ماه براي من  خيلي مهم بود و هيچ چيز (به معناي واقعي كلمه) اون جور كه بايد و من مي خواستم  پيش نرفت. و كلي باعث دلخوري بود اما ...بر خلاف انتظار از اون ماه هاي فراموش نشدني شد.  در نهايت اتفاقاتي كه افتاد تلفيقي بود از هر چي مدت ها بود در دلم بود و كم كم داشت رنگ فراموشي به خودش مي گرفت... و اين حوادث قشنگ ترين اسفند ماه عمرم رو ساختن!

۱۳۸۹/۱۲/۱۲

Happiness

دانستگي



آ ه... می‌دونی... مدت‌ها است كه چیزی نیست كه ما ندونیم . همه چی رو كشف كردیم؛ از ریزترین ذرات تشكیل دهنده‌ی عالم تا بزرگ‌ترین ساختارهای فضایی، دنیاهای موازی، تمام موجودات هوشمند،‌... همه چی. همه چی رو اختراع كردیم. هیچ چیز جدیدی نمونده... حالا می‌گی چی كار كنیم؟ خودت می‌دونی كه نمی‌دونیم...

آه
 

نوشته: امیر سپهرام در بخش: علمی-تخیلی منبع :  http://fantasy.ir