عکس من
من به بی سامانی باد را می مانم و به سرگردانی ابر را

۱۳۹۰/۰۳/۰۱

دوستي





دل من دير زماني است كه مي پندارد :
 دوستي  نيز گلي است ؛
مثل نيلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظريفي دارد .

بي گمان سنگدل است آنكه روا مي دارد
جان اين ساقه نازك را - دانسته- بيازارد !
در زميني كه ضمير من و توست ،
از نخستين ديدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هايي است كه مي افشانيم
برگ و باري است كه مي رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش « مهر » است
گر بدانگونه كه بايست به بار آيد ،
زندگي را به دل‌انگيزترين چهره بيارايد .
آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف ،
كه تمناي وجودت همه او باشد و بس .
بي‌نيازت سازد ، از همه چيز و همه كس .
زندگي ، گرمي دل هاي به هم پيوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .
در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز ،
عطر جان‌پرور عشق
گر به صحراي نهادت نوزيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو كاشت .
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان
خرج مي بايد كرد .
رنج مي بايد برد .
دوست مي بايد داشت !
با نگاهي كه در آن شوق برآرد فرياد
با سلامي كه در آن نور ببارد لبخند
دست يكديگر را
بفشاريم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از ياري ، غمخواري
بسپاريم به هم
بسراييم به آواز بلند :
- شادي روي تو !
اي ديده به ديدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطر افشان
گلباران باد .
 
"فريدون مشيري"

۲ نظر:

مجید گفت...

زندگی، گرمی دلهای به هم پیوسته ست...

مثل همیشه عالی :)

olympus mons گفت...

ممنون. :) لطف دارين