عکس من
من به بی سامانی باد را می مانم و به سرگردانی ابر را

۱۳۹۰/۰۹/۱۴

عدالت سرابي كه زاده ي ذهن بشر بود و بس...

همه در حال دويدنيم. هركي  به يه نحوي، مي دويم و مي دويم به دنبال اميد و آرزو هامون. به سمت آرمان هاي بشريت... به دست آوردن آرامش و شادي و ساختن محيطي امن ، جايي كه همه چيزش رو حساب و كتاب ِ . جايي كه عدالت هست و انديشه ها ميتونن پر و بال بگيرن و پرواز كنن. جايي كه جا برا همه باشه. اين روزا به اطرافم كه نگاه مي كنم همه چيز اين شعر شاملو رو تداعي مي كنه  

نه عادلانه نه زيبا بود
                       جهان
پيش از آنكه ما به صحنه برآييم.

به عدل دست نيافتني انديشيديم
و زيبايي
   در وجود آمد .

آن روي ديگرت
زشتي هلاكت باري ست
اي نيمرخ  ِ حيات بخش  ِ ژانوس!

هوا امشب خيلي سرده  و آسمون خيلي صاف . دلم تنگه، نميدونم حكمتش چيه ، انگاري اين وقت سال داره ميشه وقت دلتنگي براي خونه و بازگشت به اخترك هاي دور و نزديك. سفر طولانيه و راه سخت، قبول... كاش مردم زمين كمي از مردونگي مار رو داشتن...  اين هفته  آسمون بيشتر از پيش برام معنا پيدا كرد. نميدونم بايد از آشناتر شدن با آسمون چه حسي داشته باشم... آسمان رو دوست تر خواهم داشت، بله... اما اين "دوست تر داشتن" دلتنگ ترم هم مي كنه . 
دلم يه دل سير گريه مي خواد ... دلم گرفته از دنيايي كه توش براي اشك ريختن هم بايد برنامه ريزي كني.

۱ نظر:

حسام گفت...

اگه مردونگي مار رو داشتن كه دنيا گلستون بود . جدا دلم گرفت.

اي خدا اي فلك اي طبيعت اين چه وضعيه آخه!