عکس من
من به بی سامانی باد را می مانم و به سرگردانی ابر را

۱۳۹۰/۰۶/۱۰

عجب موجودات پيچيده اي هستيم...


   
   تا حالا شده خیلی دلتنگ باشی و ندونی چرا دلت این قدر تنگه یا خیلی سر حال باشی یا عصبانی و علت و ندونی؟ انگار از صبح که بیدار میشی حس و حال  اون روزت تعیین شده  اون هم از نوع بی ربط به حال و هوای چند روز قبلت . خیلی وقتا دنبال دلیلش گشتم و مشتی ایده و علت به ذهنم رسیده. شاید به خواب شب قبلش ربط داره. یه مثل هایی هم داریم مثله اینکه میگن " طرف از دنده ی چپ پاشده (حالا یا راست). "   شاید حس ششم داره چیزی رو پیش بینی می کنه ! این ایده مواقعی به ذهن میرسه که حال و حوصله ام بیشتره و حس و حال خیالبافی دارم و جنایی کردن ماجرا رو. که البته این احتمال گاهی جواب میده . یه  وقتا هم که به هیچ نتیجه ای نمیرسم و آخر میرسم به تقدیر...  که مثلا قرار بوده این حال و هوای من  باشه در این روز خاص،  که اصلا با این ایده کنار نمیام... حتی وقتی اون حال و هوای بی دلیلم شادی باشه!  بعد هم کلی حالم  گرفته میشه ...
    گاهی هم می گم اصلا مگه همه چی باید دلیل داشته باشه؟ شاید ایراد اینه که همیشه دنبال علت ماجراها هاییم . و وقتی ادم خودش رو زیادی درگیر این علت و معلول ها میکنه بد تر گیج میشه. اگه این حس و حال رو نشانه در نظر بگیریم ، نه باید بی تفاوت بود  و نه باید بیش از حد دنبالش رفت. و باز می رسیم به جناب تعادل که باید همه جا حضور داشته باشه.
   خلاصه مدتی قبل  به شدت  دنبال دلیلش می گشتم و در گیر ماجرا بودم. بعد هم از اونجا که به نتیجه ی خاصی نرسیدم کم کم به فراموشی سپرده شد. و مثله یه راز باقی موند. تا اینکه که ديروز داشتم  تقویم هام نگاه می کردم و یادی از خاطرات که به یک نتکه ی عجیبی برخوردم، اینکه یک سری روزهای خاص در چندین سال متوالی من حس یکسانی داشتم!  این شد که رفتم سراغ بقیه ی تقویم ها و دفتر های خاطراتم . وجالب ترین علت ماجرا برام روشن شد. اتفاق هایی که در گذشته برام افتاده بوده و برام مهم بوده در زمان خودش . بعضی از اونها رو حتی به یاد هم نمی آوردم چه برسه به تاریخشون. اما گویا تاثیرشون روی ذهن و ضمير ناخودآگاه من پایدار مونده بود . جدا كه موجودات پيچيده اي هستيم....
حیف که فقط تعداد محدودی از این روز های مرموز رمز گشایی شد. اما حداقل از رسیدن به این فکر که تقدیر روحم و در دست داره رها شدم.

۲ نظر:

روزگاران گفت...

نظریه هایی هست که جسورانه پا رو فراتر گذاشته و اعتقاد دارند که ضمیر ناخودآگاه ما قبل از خودمون بوجود اومده در واقع روح ما قبل از خلقت جسم وجود داشته و زندگی کرده، اینکه گاهی برای اولین بار جایی می ریم ولی انگار قبلا اونجا رو دیدیم یا داشتن حس یکسان در روزهای خاص طی سالهای متوالی شاید مصداق همین نظریه ها باشه.
در کل فرقی نداره به چی معتقد باشیم، به تقدیر یا به روح و ماورا و یا حتی سحر و جادو یه نقطه مشترک هست که همه قبولش داریم : موجودات پیچیده ای هستیم چرا که ورای خلقتمون اندیشه ای هست که ما هنوز ازش بی خبریم به همین خاطر ،هم نمیشه برای هر چیزی دلیل محکمی پیدا کرد هم نمیشه نشانه هارو دست کم گرفت، اما در اکثر مواقع با مرور اتفاقاتی که بر ما گذشته میشه نشانه ها رو تفسیر کرد و حکمت هر اتفاقی رو درک کرد ،این وسط گذر زمان تنها برگ برنده ماست.

مهدي گفت...

براي باقي روزها كه كشف نكردي دليل هاش رو ميتوني بري سراغ دفتر خاطرات دوست و دشمن هات. شايد اونجا پيدا بشن.