عکس من
من به بی سامانی باد را می مانم و به سرگردانی ابر را

۱۳۹۰/۰۳/۲۵

از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!




از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!
دارم کم کم این فیلم را باور می کنم
و این سیاهی لشکر عظیم
عجیب خوب بازی می کنند.
در خیابان ها
کافه ها
کوچه ها
هی جا عوض می کنند و
همین که سر برگردانم
                   صحنه ی بعدی را آماده کرده اند


از لابلای فصل های نمایش
                               بیرونم بکش
برفی بر پیراهنم نشانده اند
که آب نمی شود
از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم
نشد!
و این آدم برفیِ درون
که هی اسکلت صدایش می کنند
عمق زمستان است در من.

اصلا
از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!
از پروژکتورهای روز و شب
از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!
دریا را تا می کنم
می گذارم زیر سرم
زل می زنم
             به مقوای سیاه چسبیده به آسمان
و با نوار جیرجیرک به خواب می روم

نوار را که برگردانند
خروس می خواند.

از توی کمد هم شده پیدایم کن!
می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند
یا گلوله ای در سرم شلیک
و بعد بگویند:
       " خُب،
                نقشت این بود"


گروس عبدالملكيان

۲ نظر:

زهره گفت...

اصلا
از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!
از پروژکتورهای روز و شب
از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!

اين شعر يكي از بهتريناست...

ناشناس گفت...

همین که سر برگردانم
صحنه ی بعدی را آماده کرده اند...

به راستي كه اينچنين است