عکس من
من به بی سامانی باد را می مانم و به سرگردانی ابر را

۱۳۸۹/۱۰/۲۱

قصه ها و معجزه هاشون ...

 با قصه ها از دوران  كودكي آشنا ميشيم، زمان ميگذره و به ظاهر از عالم قصه ها  دور مي شيم. غافل از اينكه خودمون داريم قصه ي زندگيمون رو مي نويسيم ...  خوش به سعادت اونايي كه تو اين دنيا قصه شون رو با تمام مشكلات و بالا پايين هاي زندگي به زيبا ترين شكل  ممكن نوشتن و همون طور كه گاهي آدم دلش هواي شنيدن قصه هاي قشنگ بچگيش رو مي كنه، دلش هواي شنيدن صداشون و هم صحبتي با اونا رو مي كنه. و چه سخته قبول كردن نبودشون و با خاطره هاشون زندگي كردن...

دلم تنگه... براي خيلي ها و از همه بيشتر،  براي لحظه لحظه ي بودن  با كسي كه با صداي دلنشينش قصه گوي كودكيم بود و حافظ خوندن يادم داد. و براي كسي كه در تاريكي نوشت و چه زيبا نوشت  ...

                                                                                           روحشون شاد و يادشون گرامي


۲ نظر:

پروانه کوچولو گفت...

:(

مجید گفت...

صداهای دلنشین همیشه خیلی زود از ما دور میشن اما هیچوقت فراموش نمیشن
قصه هاشون هم همیشه باقی اند درست مثل دلتنگیهامون...
این وسط کسانی هم هستند که تو زندگیشون نه صدای دلنشینی بوده ونه قصه گویی...
برای اونا هم دعا کنید.