اين منم از نوع انسان كه زيبايي را ميان اين همه گم كرده ام ؛
من آرامش را ، در روز هاي كودكي ام، با حسرت جاگذاشته ام ؛
و ديگر چشم هايم از شگفتي بال هاي پروانه نمي درخشند.
انگار، هر روز به دنبال نوشيدن هواي خود بيدار مي شوم
و به دنبال آخرين لحظه ي سرگرداني ، پلك هايم را به هم مي سايم.
۳ نظر:
چرا تازگی ها همه اینقدر غم دارن؟:-<
من خدا را ميان اين همه خودم گم كرده ام
من خودم را ميان لحظه ها از ياد برده ام
آماج لحظه ها
و زمان كه تنها به دنبال اثبات فره ي خويش به ناتواني من است
آري اين منم از نوع انسان
با خيالي پژمرده و آزرده
و بهتي ابدي
من در جزيره ي سرگرداني خودم خانه ساخته ام
و باور كن ساعت را براي بيداري ام كوك مي كنم
اما هيچ گاه بيدار نخواهم شد.
چه توصیف کاملی از گمشده انسان امروز،
"من آرامش را در روزهای کودکی ام با حسرت جا گذاشته ام..."
هر چند این روزا دیگه آرامش برای دوران کودکی هم کم کم داره بی معنا میشه!
کاش مینوشتید شعر از کیه،
تاثیرگذار و زیباست ... :)
ارسال یک نظر