عکس من
من به بی سامانی باد را می مانم و به سرگردانی ابر را

۱۳۸۹/۱۲/۲۶

شادمانی و غم

شادمانی ، چهره بی نقاب اندوه است به معیار دل ؛ و آوای خنده از همان چاه بر شود، که بسیاری از ایام ، لبریز از اشک باشد وچگونه غیر از این تواند بود؟  
در خراش تیغ غم بر پیکر هستی آدمی ، آیینی است ؛ آنکه شکافی عمیق تر تحمل کند، پیمانه شادیش فراختر شود! نه مگر پیاله ای که شراب گوارای خویش درآن جای دهید سوخته جانی باشد، باز آمده از کوزه سفالگران؟ 
به لحظه های شادمانی وسرخوشی، در اعماق قلب خویش نظاره کنید تا که بازیابید، آنچه امروز شما را مسرور دارد آری... همان است که پیشتر زهر غمی جانکاه به کامتان ریخته باشد و در تداوم سیاه تلخکامی باز نگرید تا ببینید که اشک در مصیبت آن می افشانید که روزگاری، سرچشمه شادمانی بوده .  
در میان شما جمعی بر آنند که؛ گستره اندوه، عظیم تر از شادمانی باشد ، و گروهی در مسرت ، عظمتی گسترده تر یابند . اما من اکنون با شما می گویم، این دو را هرگز از یکدیگرجدایی نیست اینان همواره دوشادوش سفر کنند و درآن هنگام که یکی بر سرسفره شما نشسته است دیگری دررختخوابتان آرمیده باشد. 
شما پیوسته چون ترازویید، بی تکلیف در میان اندوه و نشاط و تنها آن زمانی سکون تعادل پدیدار شودکه ازهرچه هستید، تهی شوید . پس خزانه دار گیتی آنگاه شما را برگیرد، تا سیم و زر خود قیاس کند ، لاجرم، کفه ای برآید و کفه ای فروافتد ، تا کدام شادی باشد و کدام غم!

                                                                  جبران خليل جبران  ( كتاب پيامبر)

۴ نظر:

مجید گفت...

...آنکه شکافی عمیق تر تحمل کند،پیمانه شادیش فراختر شود!

( نمی دونم چرا با این نوع فلسفه اساسا مشکل دارم!)

olympus mons گفت...

زخمي در پهلويم است و خون مي چكد و خدا نمك مي پاشد. من پيچ مي خورم و تاب مي خورم و ديگران گمانشان كه ميرقصم! من اين پيچ و تاب و اين رقص خونين را دوست دارم، زيرا به يادم مي آورد كه سنگ نيستم، چوب نيستم، خشت و خاك نيستم، كه انسانم...

lمجید گفت...

این تعریف عشق، از نوع متعالی است.
عشق به خدا و تحمل رنج به امید وصل، که این عرفان،عملی است چرا که وصال وعده داده شده.
اما در این تفسیر شادمانی و غم که جبران خلیل می گوید،نشانی از این نوع عشق نیست حتی خدایش هم به آن وعده نمیدهد، پس چه سود از رنج بسیار؟
شادمانی از وصال باید حاصل شود.
غم و شادی از یک جنس نیستند، چون آب و آتش اند،
وآدمی ظرف است، گاهی از آن پر میشود گاهی از این.
این ظرف تهی نمیشود که بی تکلیف بماند،
و جایی هم برای هر دو در کنار هم ندارد.
"در میان شما جمعی بر آنند که گستره اندوه،عظیم تر از شادمانی باشد."
پاسخ در این جمله نهفته است.

olympus mons گفت...

اين طور هم مي شه نگاه كرد.